فارابی معتقد بود فلسفه به معنای ایثار حکمت است و فیلسوف کسی است که جهد خود در زندگی و غایت عمرش را صرف حکمت میکند. در این راه زندگی زاهدانهای در پیش گرفت و به سیرهی فلاسفهی متقدم میزیست. به طور دائم به حکمت و نظر مشغول بود و به آراء متقدمین و شرح معانی آنها اشتیاق فراوان داشت. شاید بتوان گفت فارابی بسان «رند جهانسوز» چنان زیست و چنان نگاشت که هیچ رسوبی از زندگی خود در آثارش بهجا نگذاشته است. این اطلاعات کم پیرامون فارابی، لطمهای به این پژوهش وارد نمیکند؛ چراکه این پژوهش خود را به دورهی بلوغ فارابی و آن هم بلوغ فلسفی او در آثارش منحصر کرده است.
نویسنده کوشیده در این کتاب به بررسی انتقادی تاریخ عقلگرایی در فلسفهی اسلامی بپردازد. نشاندادن تاریخ عقلگرایی به این معنا نیست که وجه اصلی تفکر در ایران فلسفه و آن هم از نوع عقلگرای آن است. فروکاستن اندیشه در ایران به فقه (مانند داود فیرحی) یا سیاستنامه (مانند جواد طباطبایی) یا فلسفه، بدفهمی سرشت انسان ایرانی است؛ انسانی که در میان مصیب و مخطی، نمیداند حافظ مجلس باشد یا دردیکش محقل و دستآخر حتی روایت خود را افسانهای میان افسانهها معرفی میکند، هم عقل میخواهد و هم میخواهد به وحی الهی مجهز شود؛ انسانی است بسیار پیچیده و مشکل و حل معمای آن به مدد یک وجه از تفکر خامیای بیش نیست.
از لفظ فلسفهی اسلامی با توجه به مصطلحشدنش در این کتاب استفاده شده است و هر چیزی و هر کسی که در این پژوهش بررسی میشود، در نسبت با ایران اهمیت پیدا میکند؛ چه فارابی ترک یا عرب یا ایرانی باشد، چه ابن رشد اندلسی و چه مترجمان نهضت ترجمه که همگی مسیحی بودند.
در این کتاب نویسنده سعی کرده با توضیح منظر نظر خود، یعنی نحوهی رویکرد به فلسفهی سیاسی فارابی و کتب وی، اهمیت بحث از روش در بازخوانی آثار متقدمان را نشان دهد. توضیح این منظر نیازمند مقدمهای در مورد «منطق اجتماعی معرفت» است که در مقدمهی کتاب از آن بحث شده است. تلاش نویسنده در مقدمه با آگاهی کامل به نقصهای فراوان آن، ارائهی کلیاتی روشمند در نحوهی نظر به فلسفهی سیاسی فارابی است. در فصل بعد تلاش شده نشان داده شود مسئلهی تلاش برای تأسیس فلسفه توسط فارابی چه موانع و مشکلاتی داشته و چگونه به مشکلهی اصلی فارابی بدل شده است. در فصل سوم روش فارابی در نظر به شیئ سیاسی از منظر خود او نشان داده شده و سپس به کلیاتی در باب فلسفهی سیاسی او پرداخته شده است. فصل چهارم اما در پی آن است تا نشان دهد چگونه فارابی در جستجوی افلاطون و ارسطو به جوی آنها افتاده است. هدف اصلی در این فصل، رد قول «نوافلاطونی» بودن فارابی به معنای خاص کلمه است. در این فصل نشان داده شده که اگر نوافلاطونی بودن به معنای پیرو جریانی دانسته شود که از پی فلوطین در ۲۵۵ بعد از میلاد آغاز شد، فارابی قطعاً نوافلاطونی نیست. اما اگر نوافلاطونی به معنای کلی در نظر گرفته شود، همه نوافلاطونی هستند.
Reviews
There are no reviews yet.